آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه سن داره

♥♥خاطرات من و دختر نازم♥♥

روزت مبارک کودکم,دخترم,عشقم,.....

8اکتبر برابر با 16 مهرماه روز جهانی کودک است. کودکم,دخترم,عشقم,نفسم,با تمام وجودم عاشقانه دوستت دارم. مامان نوشت: آنیتای عزیزم,کودکی کن و از دنیای کودانه ات لدت ببر,که من شادم به شادی تو و نفس می کشم با نفس های تو... هیچ تلاشی ارزشمندتر از بخشیدن فرداهایی روشن به کودک وجود نداردو مامان تمام تلاشش رو می کنه که امروز وفردایی شاد و موفق برات بسازه .مامان و بابا امروز و فرداشون رو در سلامتی و موفقیت و رشد هوش و پرورش استعداد های تو می بینند.یکی یه دونه خونه ی ما کودکی کن واز زندگی ات لدت ببر تا دنیا از داشتن تو هم لذت ببره. 5شنبه شب رفتیم پارک میدان راه آهن و با اینکه وسیله بازی نداره اما کلی از پیاده روی اونجا کیف کردی ول...
16 مهر 1392

آنیتا آرتیست (نقاش) در نوزده ماهگی!

من هی میخوام اختیار از کف ندم و این دخملی رو قورتش ندم....اما نمی زاره! دخملی خوشگل مامان  مثل مامانی داره ماتیک می زنه(البته از نوع اسباب بازیش): مامان نوشت: عزیزم نوزده ماهیگت مبارک,مامانی و بابایی شاهد بزرگ شدنت و تکامل هوش و استعدادت هستن و لذت می برن و مامان تمام سعی اش رو می کنه تا این لحظات رو ثبت کنه. وروجک مامان تازگی ها نقاشی می کشه با آبرنگ که بهش می گه:آبه و با مدادرنگی و با پاستل روغنی . توی دفتر نقاشی اش اثرهای هنری شاهکاری می کشه والبته مامانی هم به یاد بچگی هاش نقاشی های کودکانه می کشه ...   با شروع سال تحصیلی منم واسه آنیتا نوشت افزار خریدم .یه آبرنگ کوچولو و یه دفتر پرنسسی و یه بسته پاس...
10 مهر 1392

پرتاب در تاب!!!!!!

دیروز که آنیتا داشت تاب بازی می کرد و واسه خودش می خوند: تاب تاب , تاب تاب و... یه اسباب بازی هم دادم دستش,اولش یکمی باهاش مشغول شد بعدش هم خیلی ماهرانه انداختش توی سبدی که روبروش بود بدون هیچ پیش زمینه ای در این مورد . کلی ازش تعریف کردم و تشویقش کردم اونهم ذوق زد.بعدش یه چندتای دیگه اسباب بازی دوباره بهش دادم و این شد یه بازی خیلی خیلی هیجانی واسش و فقط زمانی کیف می کنه که بتونه اون رو بندازه توی سبد. جالبه خودش رو آماده می کنه تا در حرکت روبه جلوی تاب, که به سبد نزدیک می شه اون رو پرتاب کنه.   این هم از شکار لحظه های مامانی: قدم اول:ابتدا سوار تاب می شه مرحله دوم: یه لگوی ستاره ای دستش می دم مرحله سوم: خود...
7 مهر 1392

پیشرفت های آنیتای عزیز

دخملی عزیزم,کم کم داره بزرگ می شه و حرف های خوشگل می زنه. *تقریبا اسامی خانواده رو بلده و صداشون می زنه: مامان و بابایی -مامان بزرگ ها و پدر بزرگ ها هم مامان , بابا صدا می زنه. خاله  ها رو یاد گرفته خاله صدا بزنه درست روز تولد خاله شکوفه عزیز(21 شهریور) تونستی بگی خاله, عمه هم همین 5شنبه(28 شهریور) کلی خوشحال کردی و بهش گفتی عمه و دیگه بهش فقط عمه می گفتی.  وقتی به در خونه بابا بزرگ رسیدیم بر خلاف همیشه که عمو عارف در رو برامون باز می کرد مامان جون باز کرد و تو ناغافل گفتی :عمو, که واسمون جالب بود که تو هم منتظر عمو بودی! توی خونه هم  عمو عارف رو عمو صدا می زدی. محمد و علیرضا رو هم می گی : م...
3 مهر 1392
1